چند روزی نگذشته بود که از سفر آمده بودیم، یک روز درب حجره من آمد.
من هر موقع او را میدیدم، بلند میشدم و تعظیم میکردم.
او به من گفت:
بعد از نماز ظهر به خانه من بیا، من کارت دارم.
گفتم: چشم.
بعد از نماز ظهر به خانهی او رفتم، دیدم آقایی با همان بوی خوش و قد رشید آن سواره بیرون آمد.
خیلی نمیتوانستم او را ببینم.
میرزا حسین هم دنبال آقا دوید و مدام میگفت: مولایی! مولای! سیّدی! سیّدی! . .
وقتی
برگشت، به من گفت: فهمیدی این آقا چه کسی بود؟
گفتم: نه.
گفت: بیچاره، ایشان، مولایمان، آقایمان، سیّد و
صاحب و سالارمان، حجّتبنالحسنالمهدی(عج) بودند.
گفتم: من همان بوی خوش را از ایشان حس کردم و دیدم
که در همان قد و قامت هستند و . . بر سرم زدم و گریستم.
او گفت: داخل خانه بیا.
داخل رفتم، گفت: من دارم از دنیا میروم، تقاضایی از تو دارم.
این شش ریال را بگیر و با آن کسب خود را تطهیر کن،
این هشت ریال را هم پیش خود نگه دار و کفن و دفن من را انجام بده و من را در قبرستان تخت فولاد به خاک بسپار.
اینها را مولایم به من داده است.
گفتم: من بالای سر شما بایستم؟
گفت: نه، برو. منتها صبح زود بیا.
صبح جمعه بود که زود به خانه او آمدم.
درب نیمهباز بود. رفتم دیدم رو به قبله خوابیده و صدا زدم، دیدم دیگر بلند نمیشود.
پا بیرون آمدم و فریاد زدم.
درب خانه آیتالله روضاتی رفتم و جریان را تعریف کردم.
آقا هم تا شنیدند، پا و بدون عمّامه، سراسیمه و با گریه بیرون آمدند و برای دفن حاضر شدند.
بعد هم فرمودند:
به مردم اصفهان بگویید: بعد از مرگم، من را زیر
پای میرزا حسین کشیکچی دفن کنید که وقتی مولایمان، امام زمان به زیارت ایشان
آمدند، پاهای مبارکشان به قبر من بخورد.
میرزا محمّد میگوید:
من از آیتالله روضاتی
پرسیدم: چطور شد که ایشان به این مقام رسید؟
فرمودند:
اوّلاً از مردم شکایت نکرد که چرا من را اینطور صدا میکنند.
ثانیاً به خودت هم گفت، او به عبادتش غرّه نرفت، حتّی به
دیدارش با آقا جان هم غرّه نرفت.
این، خیلی مهم است که انسان بداند یکی از اغواهای
شیطان این است که او را نسبت به اعمالی که شاید توفیقاتی از ناحیهخدا برایش آمده،
مغرور کند.
اگر قلب ما، پاک شود، آقا جان خودشان به دیدار ما
میآیند
السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و
اّمان»
پس عزیزان!
من وتو نباید به خودمان غرّه برویم. البته از این داستان میشود یک برداشت دیگر هم کرد و آن، اینکه اگر من و تو هم خودمان را پاک کنیم، نه نیاز دارد که باشیم، نه نیاز دارد که شغلمان چنین و چنان باشد و در مسندی باشیم و .، یک انسان عادی هم باشیم، ولی واقعاً با خدا باشیم و یکبار هم خودنمایی نکنیم، امام زمان به بازدیدمان میآید.
طوری که آن نور
مطلق به یک خانه محقّر هم قدم میگذارد.
تفاوت امام زمان با امثال ما این است که آن حضرت
نگاه نمیکند که این خانه، خشت و گل و کوچک و . است، آن به صفای دل طرف نگاه میکند.
آقا جان، اگر ببیند که ما طاهر و پاک شدیم، خودش میآید.
آیتالله چهارسوقی، صاحب روضات بیان میکنند:
یکی از کسانی که با حضرت رفته و بقیع و قبر مادرشان را زیارت کرده، همین میرزا حسین کشیکچی بوده است.
اگر انسان اینطور شود، آقا او را میبرد . آقا قلب پاک میخرد، آقا چهره، قد و بالای ظاهری، ثروت و . نمیخرد.
همهی عالم دست خود آقاست. سر امام زمان منّت نگذاریم که فلانقدر پول خرج کردم. همهی ثروت برای خود آقا جان است.
آقا علم نمیخرد، خودش علم مطلق است، من و تو چه داریم که بخواهیم ادّعا کنیم
عالم هستیم. ما هیچ چیزی نداریم. آقا! قلب پاک میخرد.
آقا اینقدر کریم است، مانند اجداد بزرگوارش، یک موقع میبینی در یک خانه محقّر وارد میشود.
آقا خانه میرزا حسین کشیکچی رفته، خانه علّامه مقدّس اردبیلی هم رفته است.
ولی تفاوتی بین این دو نیست، إلّا بقلبٍ سلیم. لذا هر دو را در قلب سلیم دیده و پسندیده است.
آقا، قلب سلیم، حال خوش انسان
و دوری از گناه را میپسندد.
عزیز دلم! سعی کن هر شب با آقا حرف بزنی، سعی کن هر
ساعت یک دعای سلامتی آقا را بخوانی، سعی کن جلوات و ظواهر دنیا تو را فریب ندهد.
اگر چشمت را از نامحرم دوختی، برندهای؛ چون چشم گناهبین، امام زمان بین نمیشود.
اگر گناه نکردی و با این چشمت، در فضای مجازی و . به انحراف نرفتی. اگر زبانت و
گوشت را کنترل کردی، این وعده، وعده خود حضرت است که فرمودند:
من به دیدن شما هم میآیم، اگر اینطور عمل کنید.
پای درس حاج محمد اسماعیل دولابی
داستان هالو - میرزا حسین کشیکچی و مراوده با امام مهدی(عج)- صفحه1
داستان هالو - میرزا حسین کشیکچی و مراوده با امام مهدی(عج)- صفحه 2
داستان هالو - میرزا حسین کشیکچی و مراوده با امام مهدی(عج)- صفحه 3
آقا ,هم ,یک ,خانه ,امام ,حسین ,امام زمان ,میرزا حسین ,او را ,است که ,من را
درباره این سایت